دانلود رمان مروارید به قلم نازنین محمد حسینی با لینک مستقیم
رمان مروارید، داستانی عاشقانه و پر از پیچوتابهای هیجانانگیز است که به تقابل سنت و مدرنیته میپردازد. این اثر روایتگر زندگی مروارید، دختری جوان و آرمانگرا است که برای تغییر سرنوشت خود قدم در دنیای ناشناختهها میگذارد. در این مسیر، برهان زرگر، پسری از یک خانواده سنتی و مذهبی، به شکلی غیرمنتظره وارد زندگی او میشود و سرنوشت این دو را به هم گره میزند.
برهان زرگر، پسر کوچک حاج آقا زرگر، مالک راسته طلافروشهای بازار بزرگ تهران است. او که در محیطی سنتی بزرگ شده و همیشه از هر گونه ارتباط با زنان دوری کرده، ناگهان در شرایطی خاص و با حضور مروارید، دختری جسور و باانگیزه، در موقعیتی رسواکننده گرفتار میشود. مروارید که تازه از پرورشگاه بیرون آمده و در جستجوی زندگی جدیدی است، خواسته یا ناخواسته وارد زندگی برهان میشود. حالا، بهخاطر اصرار حاج آقا زرگر و نگاههای قضاوتآمیز اطرافیان، برهان و مروارید مجبور به ازدواج میشوند؛ ازدواجی که سرآغاز داستانی پر از عشق، چالش و تغییر است.
“…همه حجرهدارهای بازار زرگرها از حجرههایشان بیرون آمده بودند و به رسوایی این دو نفر نگاه میکردند. مردها به ریشهایشان دست میکشیدند و هر کسی که از آنجا عبور میکرد، چند لحظه میایستاد تا از ماجرا باخبر شود. برخی زل میزدند و نگاه میکردند، برخی هم زیرچشمی به سمت حجره نگاه میکردند.”
“…چادر سیاه را که حتی نمیدانستم چگونه درست سر کنم، بین دندانهایم نگه داشته بودم و هرچند دقیقه یکبار که فشار میآورد، آن را جابهجا میکردم و جلوتر میکشیدم. باید سکوت میکردم؛ آنجا اصلا موقعیت حرف زدن من نبود. نیمساعت قبل حسابی بلبلزبانی کرده بودم اما حالا فقط مظلومنمایی جواب میداد!”
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا، به دنیایی از رمانهای آنلاین و آفلاین با دسترسی آسان دست پیدا کنید.
اگر شما نویسنده این اثر هستید و از انتشار آن رضایت ندارید، میتوانید از طریق ارتباط با تیم پشتیبانی سایت، درخواست حذف دهید.
دانلود رمان مروارید... بُرهان زرگر، تهتغاری حاج آقا زرگر بزرگ، مالک راسته طلافروشهای بازار بزرگ تهران است. پسری از خانوادهای سنتی و مذهبی که جز با خواهر و مادرش، با هیچ زنی صحبت نمیکند و چشمش به هیچ زن دیگری نمیافتد! اما رسوایی برایش زمانی آغاز میشود که در بدترین موقعیت ممکن، او را با یک زن میبینند! حالا برهان چشم پاک باید برای رهایی از این وضعیت، با دختری ازدواج کند که…
مروارید دختر هجده سالهای است که برای رسیدن به آرزوهایش از پرورشگاهی که تمام سالهای زندگیاش را در آن سپری کرده، بیرون میآید و به دنبال شروعی تازه میرود. در همان روز اول، پس از تجربهای هیجانانگیز، با برهان روبهرو میشود و موقعیت بدشان در آن انبار باعث میشود تا حرفهای زیادی پشت سرشان بیفتد. حاج آقا زرگر، پدر برهان، آنها را مجبور میکند که با هم ازدواج کنند و این همان چیزی است که مروارید از آن خواسته است...