دانلود رمان ماهرخ به قلم ریحانه نیاکام با لینک مستقیم
مشخصات رمان:
دانلود رمان ماهرخ یک داستان عاشقانه با پیچیدگیهای عاطفی و انسانی است که بهطور عمیق به مسائل اجتماعی، خانواده و عشق پرداخته است. داستان حول شخصیت اصلی به نام ماهرخ میچرخد که در شرایطی سخت و دشوار قرار دارد. ماهرخ دختری است که با مشکلات خانوادگی و اجتماعی روبهرو است و با دستوپنجه نرم کردن با مشکلاتی مانند بیماری خواهرش، با یک پیشنهاد عجیب مواجه میشود. این پیشنهاد از سوی مردی به نام شهریار شهسواری، صاحب یک شرکت بزرگ جواهرات است، که او را مجبور میکند برای نجات خواهرش به یک تصمیم بزرگ و دشوار تن دهد.
ماهرخ که در ابتدا از این پیشنهاد شوکه میشود، در نهایت با شرایط جدید روبهرو میشود و تصمیم میگیرد برای نجات خواهرش از آن استفاده کند. این رمان نه تنها یک داستان عاشقانه است بلکه درونمایهای از تصمیمات سخت زندگی، مشکلات خانوادگی و اهمیت وفاداری و محبت دارد. در این داستان، شما شاهد تقابلهای درونی و بیرونی شخصیتها و رشد عاطفی آنها خواهید بود.
رمان ماهرخ داستان دختری به نام ماهرخ است که در شرایط سختی قرار دارد. او با مشکلات زندگی مواجه است و تلاش میکند تا به هر قیمتی که شده خواهرش را نجات دهد. در همین حین، شهریار شهسواری، مردی قدرتمند و صاحب یک شرکت بزرگ جواهرات، به ماهرخ پیشنهاد عجیبی میدهد: او میتواند دکتر مورد نظر برای عمل خواهرش را پیدا کند، اما در عوض ماهرخ باید به همسری او درآید. این پیشنهاد باعث تعجب و حیرت ماهرخ میشود، اما او مجبور است تا برای نجات خواهرش به آن تن دهد.
شهریار که مردی با قدرت و نفوذ است، ماهرخ را درگیر یک بازی پیچیده و دشوار میکند. هرچند که در ابتدا ماهرخ از او متنفر است، اما بهمرور زمان و در جریان حوادث، احساسات پیچیدهای به او پیدا میکند. ماهرخ باید تصمیمات سختی بگیرد و با عواقب آنها کنار بیاید. این رمان، داستانی از عشق، فداکاری و تصمیمات سرنوشتساز است که شخصیتها را به چالش میکشد.
در این قسمت از رمان ماهرخ، شما شاهد بخشی از داستان خواهید بود که در آن ماهرخ وارد شرکت بزرگ شهریار شهسواری میشود و اتفاقات جدیدی رقم میخورد:
ماهرخ وارد شرکت شد.
شرکت بزرگ و چندطبقهای که مالک آن حاج شهریار شهسواری بود؛ مردی که در هر چیزی که بوی پول میداد، سرمایهگذاری میکرد. هرچند عمده فعالیتش طراحی و فروش جواهرات بود.
وقتی به طبقه آخر رسید، جایی که اتاق مدیریت حاج شهریار قرار داشت، با قدمهای خرامان و بلندش توجه همه را به خود جلب کرد. قد و اندام ظریفش در کنار نحوه راه رفتنش به چشم میآمد، اما لباس پوشیدنش از همه بیشتر توی ذوق میزد؛ با آن مانتوی بلند که تا پایین پایش میرسید و در عین حال، تیشرت کوتاه و شلوار پارهاش، مشخص بود چندان به قواعد پوشش اهمیت نمیدهد. معلوم نبود شهریار این ظاهر را چطور تحمل میکند.
با منشی هماهنگی کرد و وارد اتاق شهریار شد.
شهریار پشت پنجره ایستاده بود. با شنیدن صدای قدمهای ماهرخ، برگشت و نگاهش به دخترک افتاد؛ زیباتر از هر زمان دیگری به نظر میرسید.
دلش لرزید. این همه زیبایی، فقط برای خودش بود. اما امان از این لباسها که جذابیتش را چند برابر میکردند.
شهریار نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت خودش را محکم نشان دهد. اما از نگاهش چیزی معلوم بود که نمیخواست به روی دخترک بیاورد.
ماهرخ روبهرویش ایستاد. شهریار نگاهش را از او گرفت تا مقاومتش را از دست ندهد.
اشک از چشمان ماهرخ جاری شد:
ـ مهراد داره مهگل رو هم اذیت میکنه…
شهریار جلو رفت. دستش را روی بازوی ماهرخ گذاشت و به یکباره او را به سمت خود کشید.
ـ هیش… آروم باش. نمیذارم همچین غلطی بکنه.
اشکهای ماهرخ شدیدتر شدند. کیفش از دستش رها شد و با دستانش بازوی شهریار را گرفت.
با بغض گفت: ـ مهراد یه حیوونه… نمیخوام مهگل مثل من اذیت بشه. شهریار، مهگل رو بیار پیش خودم… یا از اون حیوون دورش کن… ازت خواهش میکنم…!!!
اگر شما هم علاقهمند به مطالعه رمانهای جذاب و متفاوت هستید، پیشنهاد میکنیم اپلیکیشن نودهشتیا را نصب کنید. با استفاده از این اپلیکیشن میتوانید به راحتی به دنیای گستردهای از رمانها دسترسی پیدا کنید و داستانهای جدید و محبوب را مطالعه نمایید. اپلیکیشن نودهشتیا به شما این امکان را میدهد تا رمانهای مورد علاقهتان را در هر زمان و مکانی بخوانید.
اگر شما نویسنده رمان ماهرخ هستید و از انتشار آن در سایت نودهشتیا ناراضی هستید، میتوانید درخواست حذف رمان خود را ارسال کنید. تیم نودهشتیا این امکان را برای شما فراهم کرده است تا اثر خود را از سایت حذف کنید.
دانلود رمان ماهرخ... ـ من میتونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم...
ماهرخ با تعجب به مرد روبهرویش خیره شد. نگاه مرد در صورت دخترک چرخی خورد، و دخترک که از این نگاه عاصی شده بود، با حرص گفت: ـ لطفاً حرفتون رو کامل کنین…!
مرد نفس سنگینی بیرون داد. گفتن آنچه در ذهن داشت، سخت بود، اما باید میگفت. این به نفع هر دو بود؛ البته شاید بیشتر به نفع دخترک روبهرویش.
با جدیتی که جزئی جدانشدنی از شخصیتش بود، برخلاف اعتقاداتش و با اجبار، چشم در چشم دخترک شد. مکثی کرد و بالاخره گفت: ـ دکتر معالج مهگل رو میارم و در عوضش… زنم شو…!!!