


آلا میثاقی دانشجوی پزشکی، درست وقتی که دورهی کارورزی را در بیمارستان شروع میکند؛ با چالش جدیدی در خانواده روبرو میشود
این چالش آن ها را مجبور میکند تا به محلهی قدیمی برگردند
جایی که حاتم سلطانزاده در آن بزرگی میکند... # رمان جدید🌱

دنیا استاد دانشگاه،فردیست پر از کمبودی های روحی که سال ها پیش به دلیل رازی که از خانواده ی خود فهمیده از آن ها جدا شده و در شهر دیگری ساکن شده است. در این بین دلباخته دانیال یکی از دانشجوهایش شده و به او..

_باید همسر خان زاده بشی!
با چشمهای پر از اشک به ارباب خیره شدم
_تو رو خدا ارباب من نمیخوام همسر دوم بشم اون مرد جنون جنسی داره ارباب تو رو خ ....
_خفه شو دختره ی سلیطه چجوری جرئت میکنی انقدر بی حیا باشی و درمورد این مسائل با من حرف بزنی
به سمت بابام برگشت و پر از تحکم گفت:
_این دختر همسر خان زاده میشه ببریدش الان تو اتاق نمیخوام جلوی چشمهام باشه وگرنه یه بلایی سرش درمیارم
بابا و بی بی به سمتم اومدند بی بی دستم رو گرفت و با عجله من رو به سمت اتاق بردند با گریه روی تخت نشستم که صدای بابا بلند شد
_پریزاد به من نگاه کن
با چشمهای پر از اشک بهش خیره شدم
_تو مجبوری با خان زاده ازدواج کنی بخاطر من مادرت بقیه
_اما بابا اون خان زاده بیمار روانی من فقط هفده سالمه چجوری میتونم باهاش دووم بیارم
_طبق رسم و رسومات تو باید با شوهر خواهرت ازدواج کنی و...

💗رمان مغلوب شیطان
💗نویسنده:#فاطمه_علوی
💗ژانر:#عاشقانه #انتقامی #پلیسی
کارن مارشال خلافکاری بیرحم و شیطانی واقعی، دستگیر و راهی زندان میشود. در آنجا نمیتوانند از او حرف بکشند و از طرفی فکر میکنند مشکلات روانی دارد. برای همین رستا دختری روانشناس به پیشنهاد پدر پلیسش وارد ماجرا میشود.

کبوتر قصه دختری است به نام شیدا … دختری ساده ومعمولی انقدر که همیشه در حاشیه است و کسی او رانمیبیند. تا یک روز تصمیم میگیرد عاشق شود. و عشق را درکنار مردی با اختلاف سنی دوازده سال تجربه میکند مردی که گذشته ی تلخی داشته و سایه گذشته ی تلخش بر روی آینده ی شیدا سایه میافکند آن چنان که در این وادی متهم به قتل میشود.

داستان مستر خشنی و بی رحمی که باند مخوفی و داره که کارشون ساخت بدل ادماس به ایران میاد. آبتین راننده ی اون پسره ی که مستر خشنمون رو با کاراش زیر سوال میبره و.

داستان، حکایت دختری به اسم سرمهست که برای تکمیل پایاننامهش از شیراز میاد تهران؛ شهری که پدرش همیشه ازش فراری بود و هیچوقت طی این بیست و سه سال پاشو توش نذاشته بود!
بعد از مدتی توی مطبی که کارآموزی میکرد به یه زن روانرنجور برمیخوره که هیچ نوع علایم ارتباطیای به هیچکس، جز پسر ارشدش شاهان، نشون نمیده... اونم صرفا به شکل حملات پانیک و جیغ زدن، موقع دیدن چشمای زمردی شاهان!
اما همین زن روانرنجور به محض دیدن سرمه شروع میکنه به گریه و خنده، و در کمال تعجب بعد از سالها با یه نفر چند کلمهای حرف میزنه!
سرمه و شاهان اول فکر میکنن این یه ریاکشن عادیه؛ اما بعد از مدتی میفهمن این واکنش و تمام اتفاقای بعدش به هیچوجه طبیعی نیست و برمیگرده به عمارت نحسِ قدیمی خاندان شکو

سعید پسر ارشد حاج مرتضی تاجر به نام فرش ؛ یکی از متمول ترین و معتمد ترین تاجران زنجان ؛
تمام افتخار حاج مرتضی به داشتن خانواده سالم و سلامتش که مشکل اخلاقی ندارند و بی آبروی به بار نیاوردن اما...
با اشکار شدن رابطه بین دلارام وسعید به اجبار باید همخونه بشن









