خلاصه کتاب:
دانلود رمان اسارت شیرین... من سامانتا، هکر FBI هستم. وقتی پشت صفحه کامپیوتر میشینم، با همه فاصلهای امن دارم. دختری منزوی، قدرتمند، و تا به حال هیچ مردی من رو تو زندگیش نداشته. اما داستان از جایی شروع شد که...
اسیر دستهای پروردگار مواد مخدر کلمبیا، آندرس مورنو، شدم.
اون زخمی و ترسناکه. و برادر بیرحمش، کریستیان، دستور داد که من رو بکشن.
من سعی کردم برای حفظ خودم بجنگم، ولی نتونستم از دستشون فرار کنم.
اون میخواد که اون رو بپذیرم، ولی مغزم نمیتونه به بازی گرفتن استادانهاش جواب نده.
وسواس بیمارگونهاش اشتباهه، اما شاید من هم یه بیمار روانی باشم…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان ماهرخ... ـ من میتونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم...
ماهرخ با تعجب به مرد روبهرویش خیره شد. نگاه مرد در صورت دخترک چرخی خورد، و دخترک که از این نگاه عاصی شده بود، با حرص گفت:
ـ لطفاً حرفتون رو کامل کنین…!
مرد نفس سنگینی بیرون داد. گفتن آنچه در ذهن داشت، سخت بود، اما باید میگفت. این به نفع هر دو بود؛ البته شاید بیشتر به نفع دخترک روبهرویش.
با جدیتی که جزئی جدانشدنی از شخصیتش بود، برخلاف اعتقاداتش و با اجبار، چشم در چشم دخترک شد. مکثی کرد و بالاخره گفت:
ـ دکتر معالج مهگل رو میارم و در عوضش… زنم شو…!!!
خلاصه کتاب:
دانلود رمان نقطه کور... جذابترین بازیکن فوتبال کالج ایالت از من خواست نامزد جعلیش باشم. **کلی جانسن** با آن هیبت خود شیطان است، در طول فصل روزی نیست که سرخط اخبار نباشد! برای من، بهعنوان هماهنگکننده روابط عمومی تیم، او یکی از راحتترین بازیکنها برای اداره کردن بود، اما بعد از بهم زدن با عشق دبیرستانیش، داغون شد!
وقتی او متوجه شد که من به فرد دیگری علاقه دارم، یک نقشه مسخره کشید. او به من کمک میکرد که توجه او را جلب کنم و من هم بهش کمک میکردم حسادت نامزد سابقش را برانگیزم. ما قوانین تعیین کرده بودیم. ما کلمه امن گذاشته بودیم…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان خاکستری..._ خاله؟ الان چشمهای تو آبیه یعنی همه چیز رو آبی میبینی؟ به جسم ریز میزه درنا که روی پام نشسته بود خیره شدم و خندیدم.
- مگه چشمهای تو که قهوهایه، همه چی رو قهوهای میبینی بچه؟
بهم خیره شد و دندوننما خندید.
- نه!
محکمتر بغلش کردم و از تاب پایین اومدم تا لبه باغچه حیاط بشینم و به محض بلند شدنم صدای باز شدن درب ناگهانی خونه اومد و قامت آبان تو چهارچوب ظاهر شد و پشتش مادرش اومد.
- واستا آبان؛ واسه چی الکی شلوغش میکنی؟ مگه قرآن خدا غلط میشه تو طعم بچهدار شدن رو بچشی؟
خلاصه کتاب:
دانلود رمان دایاق...با بوی دود سیگاری که تو بینیم میپیچه، سرمو آروم میچرخونم و نگاهش میکنم… خبری از اون ارسلان همیشه منظم و شیکپوش نیست. اون مردی که با حالی به هم ریخته و لباسهای چروکی که تو تنشه و معلومه هر چی دم دستش بوده پوشیده و اومده، هیچ شباهتی به دامادی که مامان بین فامیل و آشناها بهش افتخار میکرد نداره… چنگی بین موهای آشفتهی خرمایی رنگش میزنه، سرشو بالا میگیره تا نگاهم کنه که با هم چشم تو چشم میشیم…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان نورانی... پسر قصهمون یه کشتیگیر معروفه که عاشق دختر خالشه، ولی خب مشکلات زیادی سر راهشون قرار میگیره…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان چراغ قوه... یادش بخیر، تبریز زیبای من در آن سالها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم. چشمان مادر برقی زد و لبخندی عمیق بر چهره خستهاش نشست. فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود.
پدرم مرد متمولی بود. زمیندار بود، مالدار بود، دستش به دهانش میرسید و مردم، بسیار سر سفرهاش نان میخوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیاننشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که آن روزها چقدر شلوغتر و پررفتوآمدتر بود…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان پادمیرا... همیشه به اینجای ماجرا که میرسید، از فکر و خیال میامدم بیرون. دیگه چهرهای از اون پسر دستفروش تو ذهنم نبود و نمیتونستم ادامهی خاطراتم رو بدون صورتش تصور کنم. راسته که میگن از دل برود هرآنکه از دیده رود. منم همینطور شدم، سالیان سال از اون قضیه گذشت و هر روز یه چیزی از اون فرد رو فراموش میکردم. دختری که عاشق یه پسر دستفروش شدم و بهش پول دادم تا بره برای خودش کار پیدا کنه و بیاد خواستگاریم، ولی اون پسر میره و دیگه پیداش نمیشه. چند سال بعد که میخواستم فراموشش کنم، میفهمم پسره رئیس شرکتی هست که توش کار میکنم…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان حوالی این شهر... صدای داد و فریاد مرد ستونهای خانه را میلرزاند. زن ترسیده کنارش رفت:
عزیزم، آروم.
- یه هفتهست ازش خبری نیست.
- شاید براش اتفاقی افتاده!
- نمیبینی تو نامه چی نوشته؟
آب دهانش را قورت داد، میدانست! متن نامه را از بر بود… دخترش رفته بود تا عاشقی کند و وای به روزشان اگر این عشق خطا میرفت!
- عزیزم…
- اون دختر خرابت زیر دست تو خراب شد.
آهی کشید؛ وقتی شاگرد اول مدرسه بود، دخترِ عزیزم خطاب میشد و حالا شده بود دخترِ خرابش.
- با اون پسرهی الدنگ فرار کرده.
- صداتو بیار پایین، همسایهها میشنون.
مرد با نفرت به همسرش زل زد…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان گریز... تابان دختر یکی از مسئولین سرشناس کشور است که در یک شرکت ساختمانی مشغول فعالیت است و با رئیس شرکت رابطهی عاشقانهای دارد. درست زمانی که تابان از شرکت برای انجام مأموریتی عازم سفر میشود، فردی از گذشتهی تلخش سر راهش سبز میشود و او را در موقعیتی سخت و پیچیده قرار میدهد. این شخص که خاطرات دردناکی از گذشته با تابان دارد، رازهایی از زندگی او را فاش میکند که تمام دنیای تابان را به لرزه میاندازد. در این وضعیت، تابان باید تصمیمهای سختی بگیرد تا نه تنها از این بحران جان سالم به در ببرد بلکه روابط و اعتمادهایی که در زندگیاش ساخته را نیز حفظ کند.
خلاصه کتاب:
دانلود رمان رقص های بی ناز... سدنا به خاطر مشکلات مالی خانواده و محدودیتها عاشق پسری خوشگذرون میشود و آن پسر را بت خود میداند، ولی با رها کردن آن پسر، سدنا برای ترس از حرفهای بقیه کاری میکند که شاید بخشودنی نباشد…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان هفت خاج... در شبی که باران همزمان متوجه خیانت خواهر و نامزدش و همچنین بالا کشیدن داراییهایشان توسط دشمنی مجهول میشود، توسط نامزدش، سعید، به او داروی مخدر تزریق میشود. او که در گریز از سعید است، حینی که هوشیاریاش تحلیل میرود، کسی را زیر میگیرد و با تهدیدهای سعید مبنی بر لو دادنش به پلیس، مجبور به فرار از ایران میشود. اتفاقاتی گریبانش را میگیرد که پس از چندین ماه، تصمیم به بازگشت میگیرد تا از دست رفتههایش را پس بگیرد.
خلاصه کتاب:
دانلود رمان نیم نگاه... دختر قصه کافه دارد و خیلی شیطون و شاده! پسر داستان اما خیلی جدی و مذهبی است! این دختر، پسر را به زور سوار موتور میکند، میبردش برفبازی، کلهپاچه به خوردش میدهد، مجبورش میکند نصف شبی از دیوار بالا برود. دست تقدیر باعث میشود این دو تا آدم که هیچ شباهتی به هم ندارند، با هم روبهرو شوند و… داستان آقا سید و این دخترک شیطونمون به کجا ختم میشود؟ چی میشود که این پسرِ مذهبی عاشق این دختر میشود؟
خلاصه کتاب:
دانلود رمان طلایه دار... رَسام جدیری بزرگ طایفۀ جَدیریهاست… چی میشود که او از اهواز به تهران میآید و مسیر زندگیاش به دختر هفده ساله یحیی، همسر مادرش، گره میخورد؟ آیا او قرار است پدر دختر بیکس و بیدست و پای یحیی باشد یا مرد رویای او؟ چطور ممکن است دختری که از نظرش دوست داشتنی نیست را با خود به اهواز ببرد و پناهی برای بیپناهیاش شود؟
خلاصه کتاب:
دانلود رمان آقای سردبیر.. هدیه خبرنگار است و با پدر و نامادری و دختر نامادریاش زندگی میکند و از زندگی با نامادری و دخترش رضایت چندانی ندارد. اخیراً سردبیر جدیدی با روحیه خشک، سخت و جدی و غیرقابل انعطافی وارد دفتر مجله شده که تا حدودی محیط را مشمئز کرده و در این بین رفتارهایی از خود نشان داده که سوءظن هدیه را برای رابطه ناسالمش با دختر نامادریاش فراهم کرده است.
خلاصه کتاب:
دانلود رمان بیتا... پدر امیر و پدر بیتا، دوستان قدیمی و صمیمی هستند. امیر ازدواج ناموفقی را پشت سر گذاشته و حاضر به ازدواج دوباره نیست، اما پدرش شرط واگذاری مدیریت شرکتش به امیر را ازدواج با بیتا قرار داده است. بیتا ناگزیر به ازدواج میشود چون پدرش بیمار است و درآمدشان ناچیز.
در دوران عقد امیر و بیتا، پدر بیتا میمیرد و بیتا تصمیم میگیرد که ازدواج را بهم بزند. حالا بعد از دو سال، بیتا برای امیر کار میکند و امیر متمایل و علاقهمند به بیتا شده، ولی…
خلاصه کتاب:
دانلود رمان شوهر شایسته...رُز دختری از یک خانوادهٔ سنتی و مبادی آداب است که بنا به دلایلی، پدرش کمر همت میبندد به شوهر دادن او. رز که خانوادهاش را خیلی دوست دارد، تصمیمی میگیرد که نه سیخ بسوزد، نه کباب… یعنی نه عزیزانش را ناراحت کند و نه خودش در چاه ازدواج بیفتد! با خودش میگوید حالا که شوهر اجباری است، خودم پیدایش میکنم و میافتد دنبال کاندیدای همسری؛ یعنی هر چه جوان قدبلند، جذاب و پولدار میبیند انتخاب میکند و نقشه میکشد تا تورشان کند بیایند خواستگاریاش… اما از بازی روزگار غافل است، وقتی اتفاقاتی دور از انتظاراتش میافتد…