رمان عذاب تاوان به قلم رقیه.ج داستانی عاشقانه و پر از احساسات پیچیده را روایت میکند که در آن شخصیتها با مسائل مختلفی درگیر میشوند و مسیرهای زندگیشان به طرز عجیبی در هم میپیچند. در این رمان، یکی از مهمترین مفاهیم درباره عشق و روابط انسانی است که بهطور غیرمستقیم به مخاطب نشان داده میشود. این رمان، که در ۱۸۸۷ صفحه به رشته تحریر درآمده، از همان ابتدا شما را به دنیای خود میبرد و درگیر شخصیتهای آن میکند.
کلمات و جملات رقیه.ج در این رمان دقیق و عمیق است و میتواند شما را در دنیای احساسات و عواطف شخصیتهای داستان غرق کند. نثر روان و موقعیتهای پیچیده داستان به شکلی جالب و در عین حال گاهی عذابآور به تصویر کشیده میشود. این رمان برای افرادی که به داستانهای عاشقانه با پیچیدگیهای روانی و عاطفی علاقه دارند، یک انتخاب بینظیر است.
داستان عذاب تاوان با جملاتی عمیق و تاثیرگذار شروع میشود: “به دنبال این نبود که بفهمد آیا این عشق دو طرفه است یا نه. فقط میتوانست به نقل از گوته بگوید: «دوستت دارم، آیا به تو ربطی دارد؟»” شخصیتهای اصلی داستان وارد دنیایی پر از تردید، عشق و انتقام میشوند که در آن هیچچیز آنطور که به نظر میرسد، نیست.
داستان حول دو شخصیت اصلی میچرخد که در یک تقابل عاشقانه گرفتار شدهاند. عشق بین آنها بهطرزی پیچیده و عذابآور است و گاهی فاصلهها و سوءتفاهمهای زیادی آنها را از هم دور میکند. اما در نهایت، هیچچیز نمیتواند آنها را از یکدیگر جدا کند، و در نهایت تمام عذابها به یک تاوان بزرگ تبدیل میشود که شاید حتی بزرگتر از عشق باشد.
همچنین، داستان به مسائل اجتماعی و عاطفی زندگی شخصیتها نیز پرداخته است. پیچیدگیهای روابط انسانی و مشکلات فردی هر کدام از شخصیتها بهخوبی در دل این داستان به نمایش درآمده است. در طول رمان، خواننده به دنیای درونی شخصیتها سفر میکند و با مشکلاتشان آشنا میشود. رقیه.ج در این رمان بهخوبی توانسته است خواننده را با خود همراه کند و احساسات شخصیتها را بهطور عمیقی بیان کند.
نگاهش رفت سمت ماشین بزرگ سیاهرنگی که باعث ترمز شدیدشان شده بود. چشمانش گرد شد…
چند مرد پیاده شدند و به سمت ماشین ایمان آمدند.
- چی شده؟
- دارن میان این طرف!
ترسیده بود و ایمان هم قفل شده به جلو نگاه میکرد و حرفی نمیزد تا آرام بگیرد.
- پایین نیا، باشه؟
میخواستند بلایی سرشان بیاورند؟ اصلاً آنها کی بودند؟ بادیگاردهای ایمان کجا رفتند؟
به پشت سرش نگاهی انداخت و با دیدن بادیگاردها تعجب کرد. پس چرا برای محافظت نمیآیند؟
- آقا ایمان چرا… چرا چیزی نمیگی؟
برگشت و نگاهش را به سمت رهای ترسیده داد. نباید کسی رها را میدید.
- نیا پایین.
در را که باز کرد، رها نتوانست با ترسش کنار بیاید و آرنج مردانهاش را گرفت.
نمیداند ترس این چند وقت اخیر چطور رویش اثر گذاشته که دست مرد غریبه را میگیرد و التماسش میکند: «نرو، بلایی سرت نیارن؟»
ایمان مکثی کرد و این بار با نگاهی آرام چشم بست؛ نمیخواست دوباره جلوی چشمانش بلایی سر کسی بیاید. این حرکتهای کنترلنشده باعثش بود.
- بشین، میام.
از ماشین پیاده شد. با اینکه استایل بادیگاردها را نداشت، ولی محکم قدم برمیداشت و خونسرد جلو میرفت.
رها به پشتش نگاهی کرد که بادیگاردی عقبتر از ایمان ایستاده بود؛ چهرهاش برایش آشنا بود و هرچقدر فکر میکرد، یادش نمیآمد کجا او را دیده…
صدایشان را نمیشنید و اصولاً دختر کنجکاوی نبود که بخواهد حرفهایشان را گوش کند.
ساعت را نگاهی کرد. نیم ساعت وقت داشت و امروز باید نهال را میدید.
از ماشین پیاده شد و به سمت ایمان رفت. چهرهی سرخ و انگشتان مشتشدهاش نشان از اعصاب ضعیفش میداد.
- آقا ایمان من دارم میرم…
برای دسترسی به رمانهای جدید و خواندن داستانهای جذاب، میتوانید اپلیکیشن نودهشتیا را نصب کنید. این اپلیکیشن به شما این امکان را میدهد که به هزاران رمان آنلاین و آفلاین دسترسی پیدا کنید و در هر زمان و مکانی از داستانهای متنوع لذت ببرید. با نصب این اپلیکیشن، دنیای جدیدی از رمانها و داستانهای جذاب برای شما باز میشود.
اگر شما نویسنده محترم رمان “عذاب تاوان” هستید و از انتشار رمان در سایت نودهشتیا راضی نیستید، میتوانید درخواست حذف رمان خود را از سایت نودهشتیا ثبت کنید. تیم پشتیبانی سایت آماده است تا هر گونه درخواست شما را در این زمینه بررسی کرده و در صورت لزوم، رمان شما را از سایت حذف نماید.