دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به قلم نسیم شبانگاه با لینک مستقیم
مشخصات رمان آسمانی به سرم نیست
موضوع رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۲۷۳۹
فرمت: PDF
حجم فایل: کمحجم و قابل دانلود با لینک مستقیم
رمان «آسمانی به سرم نیست» داستانی عاشقانه و احساسی است که با پرداختی عمیق به روابط انسانی و پیچیدگیهای احساسی، مخاطب را به درون دنیای شخصیتهای خود میبرد. داستان از لحظاتی آغاز میشود که شخصیت اصلی، با لحظهای از تردید و دلواپسی، منتظر رسیدن پاسخی است که شاید تغییرات بزرگی در مسیر زندگیاش ایجاد کند. در این رمان، احوالات و احساسات شخصیتها بهگونهای به تصویر کشیده میشود که خواننده خود را در میان داستان و رویدادها گم میکند و تا انتها از تماشای تحولات درونی شخصیتها لذت میبرد.
رمان «آسمانی به سرم نیست» در فضایی پر از احساس و پیچیدگیهای روانشناختی روایت میشود. شخصیت اصلی، در تردیدی عمیق و احساساتی پیچیده گرفتار است و داستان از زمانی شروع میشود که او تصمیم میگیرد در برابر تغییرات زندگیاش واکنش نشان دهد. در دقایق طولانی و بیجواب ماندن از سوی فردی که برایش مهم است، داستان به اوج کشمکشهای درونی شخصیتها میرسد. در این مسیر، با مواجهه با اشکال مختلف عشق، درد و سرنوشت، روندی پر از احساسات و اندیشههای مختلف رقم میخورد. داستان لحظات شور و اشتیاق، دلواپسی و تصمیمات بزرگ را بهطور عمیق و تاثیرگذار روایت میکند.
حامد به محض اینکه از پشت شیشه مرا دید، با ادب سر تکان داد و با عجله زنجیری که تا پشت ویترین کشیده شده بود را برداشت و در را قفل کرد.
با شنیدن صدای “تیک”، در را فشار میدهم.
هوا به سرعت خنک و عطر خوش اسپری اتاق، روحم را تازه میکند؛ آبان ماه و این همه گرما؟
با حامد یک چاق سلامتی کوتاه میکنم. با تعارف او، مشتری تنها را ترک میکنم…
به سمت انتهای مغازه میروم، جایی که عمو روی مبلهای چرم مشکی نشسته و با برادرزادهاش در حال گفتگوست.
نزدیکتر که میشوم، شاهان در حین صحبت کردن برای لحظهای سرش را بلند میکند،
میخواهد دوباره سرش را پایین بیندازد، اما با دیدنم، این بار به شدت، سرش را بالا میآورد…
نگاهش را مستقیم به من میدوزد؛ میپرسم که چرا حضورم در اینجا باید اینقدر عجیب باشد؟
سر تکان میدهم: سلام…
ظاهراً شوک وارده آنقدر بزرگ بوده که نتواند جواب سلامم را بدهد، اما عمو با شنیدن صدایم، سرش را بلند میکند.
لبخند میزنم: سلام عمو…
هیچوقت نتواستم مثل عروسهای معمولی بعد از ازدواج، پدر و مادر همسرم را مامان و بابا صدا کنم.
آنها بزرگتر از این حرفها بودند و از وقتی به یاد دارم، عمه اصلی و شوهرش، عمو علی بودند.
هیچگاه سعی نکردم آنها را با نام دیگری صدا کنم؛ دغدغهها بیش از حد بودند که بخواهم به این مسائل فکر کنم…
عمو علی از جا بلند میشود و جواب سلامم را میدهد.
دستم را در دستان بزرگ و گرمایش میگذارم و او سرش را به جلو میآورد تا بوسهای بر پیشانیام بنشاند.
نصب اپلیکیشن نودهشتیا:
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراه خود، میتوانید هزاران رمان آنلاین و آفلاین را همزمان در دسترس داشته باشید.
توجه:
اگر شما نویسنده یا ناشر این رمان هستید و از انتشار اثرشان در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، لطفاً درخواست حذف خود را به پشتیبانی سایت ارسال کنید.