دانلود رمان جاسوس دوست داشتنی من به قلم هدیه نصیرزاده با لینک مستقیم
رمان جاسوس دوست داشتنی من داستانی جذاب و متفاوت در ژانر عاشقانه و معمایی است که توسط هدیه نصیرزاده نوشته شده است. شخصیت اصلی داستان، دختری 19 ساله به نام آلما، با گذشتهای تلخ و سرنوشت مبهم روبروست. او که در کودکی والدین خود را از دست داده است، اکنون باید با چالشهای بزرگی دست و پنجه نرم کند. داستان سرشار از پیچشهای هیجانی، تصمیمهای سخت و ماجراهایی است که خواننده را تا پایان درگیر میکند.
این رمان به زیبایی توانسته است تلفیقی از عشق، راز و انتقام را به تصویر بکشد و مخاطب را با لحظات تلخ و شیرین داستان همراه کند. اگر به دنبال رمانی هستید که در آن عشق و معما در هم آمیخته شدهاند، جاسوس دوست داشتنی من یک انتخاب عالی است.
آلما، دختری 19 ساله که زندگی معمولی خود را میگذراند، ناگهان به دنیایی پر از خطر و ماجرا کشیده میشود. او مجبور میشود به دستور شخصی وارد مسیری شود که سرنوشتش را تغییر میدهد. در این راه، آلما با تصمیمهای سختی روبرو میشود و هیچ اختیاری از خود ندارد. در این داستان، او باید بین “بد” و “بدتر” یکی را انتخاب کند. اما زمانی که اتفاقی ناخواسته مسیر زندگیاش را تغییر میدهد، ماجرای اصلی آغاز میشود و آلما باید با احساسات، خطرات و انتخابهای زندگیاش روبرو شود.
بابا با عصبانیت و تعجب نگاهم کرد.
- چی! تو عاشق کسی که دزدیدت شدی؟ میفهمی چی داری میگی؟ خجالت نمیکشی؟ تو روی من داری پروپرو میگی اون پسره رو دوست داری؟
- همون کسی که دارین دربارش اینطور حرف میزنید، کسیه که جونم رو نجات داد. وگرنه که معلوم نبود الان چی به سرم میاومد.
- که چی؟ خودتم میگی معلوم نبود چی به سرت میاومد. مگه شهر هرت!؟ برداشتن تورو تو روز روشن دزدیدند، مجبورت کردن به کاری که نمیخوای…
این بار مامان بلند شد و رو به بابا کرد.- رضا بس کن! بچه بیچاره رو توی فشار نزار، بعداً سر وقت دربارش مفصل و عاقلانه تصمیم میگیریم و حرف میزنیم.
بابا معترض با صدای نسبتا بلند گفت:- الان باید حرف بزنیم! یعنی چی آخه؟
این بار مامان هم شاکی بابا را نگاه کرد.- رضا!
سپس مامان رو به من کرد.- دخترم، تو برو تو اتاقت استراحت کن، بعداً حرف میزنیم.
سرم را از خدا خواسته تکان دادم و ناراحت به سمت اتاقم رفتم. فقط همین رو کم داشتم… مغزم دیگر نمیکشید… برای هیچ چیزی…
روی تختم نشستم و به دیوار اتاقم زل زدم. فکر آرشام دست از سرم برنمیداشت، هر ساعت و هر ثانیه… نگران این بودم که اون تو بهش چه میگذرد… ده روزی از زندانی شدن آرشام میگذرد. تو این ده روز هر موقع وقت ملاقاتی بدهند به دیدن آرشام میروم و میبینمش. از درون داغونم اما وقتی میبینمش سعی میکنم ظاهرم را آرام و شاد نشان دهم تا او را هم از اینی که هست ناراحت نکنم…
اگر از خواندن این رمان لذت بردید، پیشنهاد میکنیم رمانهای زیر را نیز مطالعه کنید:
برای دسترسی به هزاران رمان آنلاین و آفلاین، اپلیکیشن نودهشتیا را بر روی تلفن همراه خود نصب کنید. این اپلیکیشن به شما امکان میدهد تا جدیدترین و جذابترین رمانها را در قالبی ساده و زیبا مطالعه کنید. دانلود و نصب این اپلیکیشن رایگان است و میتواند تجربهای بینظیر برای علاقهمندان به رمان باشد.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار آن در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف دهید. برای این منظور، کافی است از طریق بخش پشتیبانی سایت نودهشتیا اقدام کنید