رمان موسم باران داستان جذاب و هیجانانگیزی را روایت میکند که در آن دزدی با مهارتهای ویژه در کانون توجه قرار دارد. شخصیت اصلی داستان که در ابتدا به نظر میرسد یک دزد کوچولو باشد، در حقیقت یک دختر باهوش و بسیار زیبا است که خود را به شکل پسرها درآورده است تا در یک گروهک خطرناک نفوذ کند. او به واسطه این تغییر هویت وارد دنیای پرخطر و پرتنش خلافکاران میشود و در مسیر ماجراهای پیچیده، اسرار بزرگی را کشف میکند که تغییرات زیادی در زندگیاش به وجود میآورد.
این رمان بهطور برجسته در ژانر عاشقانه و پلیسی قرار میگیرد و هیجان و احساسات در هم تنیده شدهاند. شخصیتهای داستان درگیر احساساتی مانند عشق، دلتنگی، پشیمانی و ترس هستند که در شرایطی که به هیچوجه به نفعشان نیست، دست به انتخابهایی میزنند که مسیر داستان را شکل میدهند. با لایههای مختلف احساسی و پلیسی که در هم تنیده شدهاند، این رمان مخاطب را در دنیای هیجان و پیچیدگیهای زندگی خلافکارانه غرق میکند.
موسم باران داستان یک دزد کوچولو است که توجه بسیاری از افراد را با مهارتهای دزدی و خلافکاری خود جلب کرده است. این دزد، در حقیقت یک دختر زیبا و باهوش است که به خاطر یک راز بزرگ، خود را به شکل پسر درآورده است. او پس از اینکه وارد دنیای خطرناک یک گروهک خلافکار میشود، به تدریج به اسرار و اطلاعات مهمی پی میبرد که زندگیاش را تغییر میدهند. این رمان با ترکیب هیجان، راز، و احساسات عاشقانه، داستانی پیچیده از انتخابها، فریبها و عواقب آنها را به تصویر میکشد.
در این داستان، شخصیتهای مختلف در تلاش هستند تا در دنیای پرتنش و بیرحم خود، جایگاهشان را حفظ کنند و در عین حال به یکدیگر کمک کنند تا از اشتباهات و مشکلات بزرگتر عبور کنند. ماجراهای این رمان در جهانی پر از احساسات و کلاهبرداریها اتفاق میافتد و دزد دختر، از طریق کشف رازهایی که پیرامونش هستند، به تدریج با دنیای خلافکاران بیشتر آشنا میشود.
خودم هم می دونستم کاری که دارم انجام میدم عبث و بیهوده ست. اما این دلم حرف حالیش نبود. تا پیداش نکنم آروم نمیشینه! بعد از اینکه چند دوری توی خیابونا و کوچه های اون منطقه زدم، به طرف آپارتمان خودم حرکت کردم. حوصله ی کسی رو نداشتم. باید کمی با خودم خلوت می کردم. اصلا سردر نمیاوردم با خودم چند چندم! دلم مونده بود پیش دختری که کیف قاپی می کرد! نمی دونم چه حسی بهش داشتم، باید یه بار دیگه میدیدمش تا تکلیف دلم روشن میشد.
به محض رسیدن به خونه، یک راست به اتاقم رفتم و روی تخت ولو شدم. حتی گوشیمو هم خاموش کردم تا کسی مزاحمم نشه. فکر کردن به حالی که داشتم تن و بدنمو می لرزوند! یعنی عاشق شده بودم؟! یعنی به همین راحتی به یه دختری که اصلا نمیشناختمش دل داده بودم؟! با روحیه ای که از خودم سراغ داشتم بعید میدونم حسم عشق و عاشقی باشه! اگه نیست پس چیه؟! اهل بازی با احساسات و آبروی دخترا هم که نبودم!
انقدر ذهنم آشفته بود که توی خونه هم طاقت نیاوردم و دوباره زدم به خیابونا. بلاتکلیف و سرگردان با موزیک ملایمی خیابون هارو دور دور می کردم. با دیدن زن ها و دخترهای رنگارنگی که کنار خیابون منتظر مشتری وایستاده بودن وسوسه شدم که دل پر آشوبم رو یه جوری آروم کنم، اما هرچقدر برای خودم دلیل و منطق آوردم که این کار هیچ عیبی نداره و بیشتر مواقع انجام میدم، نمیدونم چرا این دل وامونده راضی نمیشد! قبلا مشکلی نداشت ولی…
دیگه تقریبا نزدیکای غروب بود که رسیدیم تهران. خونه غرق در سکوت بود! اولش خیال کردم جانی نیست، ولی باریکه ی نوری که از لای د ِر باز اتاقش به بیرون میتابید نشون میداد که طبق قولی که داده بود مشغول درس خوندنه. بعد از دو هفته بالآخره از ش ّر گچ دستم خلاص شدم. نگین هم کم و بیش به خونه ام عادت کرده بود. هنوز برای باران دلتنگی و گاهی به شدت گریه میکرد، اما حضور جانی با اون شخصیت شاد و شوخش خیلی بهمون کمک کرد تا خودمون رو پیدا کنیم. هرچند بیتا از این موضوع اصلا خوشحال نبود و مدام برام پیغام و پسغام میفرستاد که میخواد با من حرف بزنه!
برای دسترسی به هزاران رمان آنلاین و آفلاین، اپلیکیشن نودهشتیا را روی تلفن همراه خود نصب کنید. با استفاده از این اپلیکیشن میتوانید به تمامی رمانها و داستانهای مختلف دسترسی داشته باشید و از خواندن آنها لذت ببرید. این اپلیکیشن به شما این امکان را میدهد که در هر زمان و مکانی، داستانها را مطالعه کنید و از دنیای بیپایان رمانها بهرهمند شوید.
اگر شما نویسنده رمان موسم باران هستید و از انتشار رمان خود در سایت نودهشتیا ناراضی هستید، میتوانید درخواست حذف رمان را از طریق سایت ارسال کنید.