رمان اپسیلون داستانی عاشقانه و پر از پیچیدگیهای عاطفی است. در این داستان، شخصیتهای اصلی حامی، رییس یک شرکت گردشگری هوایی، و شادلی، یک آشپز رستوران، در یک مهمانی بزرگ با هم آشنا میشوند. در حالی که هر کدام در حال گذراندن زمان خود هستند، اتفاقی پیش میآید که باعث میشود شادلی و حامی شب را با یکدیگر بگذرانند. این شب باعث بارداری شادلی میشود.
شادلی بعد از آن شب و قبل از اینکه حامی متوجه شود، مهمانی را ترک میکند. اما چند ماه بعد زمانی که شادلی متوجه میشود حاملگیاش واقعیت دارد، زندگی او و حامی بهطور کامل تغییر میکند. در این میان، داستان پیچیدگیهای روابط آنها و چالشهایی که در برابرشان قرار میگیرد را به تصویر میکشد.
اپسیلون داستان حامی و شادلی است که در یک مهمانی با یکدیگر آشنا میشوند. در آن شب اتفاقی میافتد که باعث میشود شادلی باردار شود. شادلی قبل از اینکه حامی متوجه شود، مهمانی را ترک میکند و چند ماه بعد، وقتی متوجه بارداریاش میشود، زندگیاش تحت تاثیر قرار میگیرد. تصمیمات آنها و چالشهایی که در برابرشان قرار میگیرد، داستانی عاشقانه و جذاب را خلق میکند.
نچ کلافه ای گفتم و نگاهم و برای چندمین بار از آینه ماشین که روی در خونه هومن فیکسش کرده بودم. به ساعت دور دستم دوختم. پنج دقیقه گذشته بود از زمانی که برای شادلی تعیین کردم و هنوز نیومده بود نمیدونستم لازمه طبق هشداری که دادم خودم وارد عمل بشم یا چند دقیقه دیگه هم صبر میکردم؟! گوشیشم که همچنان جواب نمیداد. بعید میدونستم رفته باشه تو فاز قهر و لج و لجبازی و بخواد من و اینجا بکاره… اونجوری که اون ذوق کرد وقتی بهش گفتم منتظر میمونم تا باهم بریم…
انگار از خداش بود که زودتر از این جا بره پس احتمالاً اگه یه کم دیگه هم صبر میکردم می اومد. کف دستم و روی فرمون کوبیدم و با کلافگی گفتم:
بیا دیگه.. خسته بودم و دلم میخواست زودتر برسونمش و بعد برم خونه. ولی با این اوصاف احتمالاً اون لحظهای که به تخت خوابم میرسیدم و میتونستم بخوابم..
سه چهار صبح میشد. نگاهم و یه بار دیگه به آینه دوختم و دیگه تصمیم گرفتم پیاده شم و به یه بهونهای برم تو خونه ببینم کجا مونده.. که همون موقع در باز شد و دیدمش که با قدمهای شتابزده ولی تا حد زیادی… بی تعادل یه کم گیج و گنگ وسط کوچه وایستاد… تا اینکه با دو تا بوق کوتاه پشت سر هم حواسش و به این سمت جلب کردم و اونم بالاخره نگاهش به ماشین من افتاد. تو همین فاصله و تاریکی کوچه.. میتونستم تشخیص بدم که وضعیتش زیاد مساعد نیست که سریع دنده عقب گرفتم و قبل از اینکه اون به من برسه… ماشین و کنار پاش نگه داشتم و در جلو رو براش باز کردم.
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراه خود، به هزاران رمان آنلاین و آفلاین دسترسی داشته باشید و همیشه یک کتابخوان همراه داشته باشید!
اگر شما نویسنده رمان اپسیلون هستید و از انتشار این رمان در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف دهید.
دانلود رمان اپسیلون به همراه سایر رمانهای جذاب در سایت نودهشتیا! 🌟