دانلود رمان حاجی شیطون به قلم لیلا محمدی با لینک مستقیم
مشخصات رمان:
رمان حاجی شیطون داستان هیدارا، یک جوان ۲۸ ساله است که برای رفتن به حج باید ۱۰ سال تدریس علوم دینی در دانشگاه را پشت سر بگذارد. هیدارا با شیطنت و جذابیت خاص خود به تصورات منفی جوانان امروزی دربارهی مذهبیها پایان میدهد. در این میان، شوکا، دختری قرتی و بیبند و بار، سر راه او قرار میگیرد. داستان رمان به پیچیدگی رابطه این دو شخصیت پرداخته و تنشهای جذابی را از این تقابل مذهبی و غیرمذهبی به تصویر میکشد.
“سپیده” جواب ندادن و تو هم رفتن قیافه یهویی شوکا باعث شد در دل پس گردنی به خودم بزنم، ناخواسته دست روی نقطه ضعفش گذاشتم!
یاد مشکلات شوکا و علیالخصوص مادرش دل هر آدمی رو به آتیش میکشونه. شوکا خیلی تلاش میکنه چیزی بروز نده اما تهِ حرف هاش بوی تلخی میداد…
من تنها کسی هستم که از مشکلات شوکا باخبرم، گاهی با خودم کلنجار میرم و میبینم نمیتونم مشکلاتش رو هضم کنم اما دوست عزیز من ظرفیت بالایی داره که تونسته تحمل کنه و دووم بیاره…
انگار اون هم مثل من، توی فکر و خیال مادرش بود چون متقابلا در سکوت سپری میکرد و ناراحت بود.
برای عوض کردن حالش قضیه مهمونی رو وسط کشیدم. – فردا میریم خرید که شبش حسابی شیک کنی حال پسرخاله ی پفیوس بنده رو بگیریم شوکولاتم….
تا حدی موفق شدم چون سریع ژستی گرفت و گفت: – من با زیر شلواری هم شیک و جذابم نیازی به این جینگولک بازیا نیس؛ شلوار کُردی و پیرهن مادر بزرگِ مادر بزرگمم بپوشم هزار نفر میان طرفم، بس جذابم!
خوشحال از عوض کردن حالش به حالت هیزی سمتش رفتم و گفتم: – جــــذاب کـــی بودی تــو لعنتـــی؟
حق به جانب ابرویی بالا انداخت و با اعتماد به نفس کامل جوابمو داد: – حالا داری از حسودی میمیری که میخوای قورتم بدی؟ مگه اون شبو مگه ندیدی؟
با یادآوری شاهکار اون شبش خندیدم و روی شونهش زدم.
برای دسترسی به هزاران رمان آنلاین و آفلاین، پیشنهاد میکنیم اپلیکیشن نودهشتیا را روی تلفن همراه خود نصب کنید. این اپلیکیشن امکان دانلود و مطالعه آسان رمانهای محبوب را فراهم میکند.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف دهید.
دانلود رمان حاجی شیطون... هیدارا حاجیِ جوون ۲۸ساله ای که شرط حج رفتنش ۱۰سال تدریس علوم دینی تو دانشگاهه یه حاجی که با شیطنت و جذابیتش، خط بطلانی رو باور منفیِ جوونای امروزی راجبه مذهبی جماعت میزنه و دست بر قضا شوکا دختر قرتی و بیبندوبار سرراهش قرار میگیره…