رمان اسارت بی پایان، نوشته مریم پیروند، یک داستان عاشقانه و هیجانی است که در دل پیچیدگیهای اجتماعی و روابط انسانی گره خورده است. داستان حول شخصیت اصلی، حلما، میچرخد که سه روز قبل از عقدش به تولد صمیمیترین دوستش میرود و در آن شب اتفاقاتی غیرمنتظره رخ میدهد. نوشیدن الکل در آن مهمانی و دستگیری او توسط پلیس، آبروی نامزدش و خانوادهاش را به خطر میاندازد. برخلاف انتظار حلما، امیریل، نامزدش، تصمیم نمیگیرد که عقد را به هم بزند و این دو مجبور میشوند که در کنار یکدیگر با چالشهای جدید زندگی روبهرو شوند.
این رمان با قلمی پر از احساسات، پیچیدگیهای روابط انسانی و معضلات اجتماعی، خوانندگان را به خود جذب میکند و در دنیای عاشقانه و پرهیجان خود غرق میکند.
در رمان اسارت بی پایان، داستان حلما از جایی شروع میشود که او سه روز قبل از عقدش به مهمانی تولد یکی از دوستان نزدیکش میرود. در این مهمانی، حلما تصمیم میگیرد نوشیدنی بنوشد و به زودی وضعیت به شکلی غیرقابل پیشبینی تغییر میکند. پلیس وارد مهمانی شده و همه افراد را دستگیر میکند. این اتفاق باعث میشود که آبروی حلما و نامزدش امیریل به خطر بیفتد. با این حال، برخلاف تصور حلما، امیریل حاضر نمیشود که عقد را بهم بزند و این دو در مواجهه با شرایط جدید و پیچیده، به دنبال راهی برای بازسازی روابطشان میگردند.
این رمان با پرداختن به مسائل اجتماعی و اخلاقی، احساسات پیچیده شخصیتها را به تصویر میکشد و خواننده را در دنیای درگیریهای داخلی و اجتماعی شخصیتها غرق میکند.
در ادامه، قسمتی از رمان اسارت بی پایان آورده شده است:
کاووس منو برد توی یکی از اتاقهای بالا، اونجا یه تخت داشت. روی تختش دراز کشیدم و چشمام رو بستم. حس میکردم اتاق با تمام وسایلش داره دور سرم میچرخه.
به کاووس گفتم:
– چراغ و خاموش کن، سرم درد میکنه. این کوفتی چی بود بهم دادی؟ خدا لعنتم کنه، من تا حالا نخورده بودم. چرا الکی جوگیر شدم؟
کاووس بدون اینکه چیزی بگه، چراغ رو خاموش کرد و در رو بست. خیال کردم از اتاق بیرون رفته تا من با کمی استراحت کنم. ناله کردم:
– آی خدا… سرم داره میترکه.
کمی بعد، تشک تخت پایین رفت و نشون داد که کاووس هنوز اینجاست و کنارم نشسته. سرم رو به سمتش پیچیدم:
– نرفتی پایین؟
– میخوام پیش تو باشم، نمیتونم با این حال بذارمت برم پایین.
– ولی این مهمونیه توعه، جشن تولدته. باید بری پیش بقیه.
حالم به مراتب خرابتر میشد و صدام هم کشدار و بیرمق بود.
اون با خونسردی جواب داد:
– مهم نیست… ممکنه یکی بیاد بالا مزاحمت بشه، تو که با این گیجی نمیتونی از پس خودت بر بیای. میمونم پیشت.
حق با اونه. من خل اونقدر خوردم که نمیتونم از پس خودم بر بیام.
مطمئنم اگه کسی بخواد بیاد بلایی سرم بیاره، قبل از اینکه اون حرکتی بزنه، خودم با میل و رغبت درونیم برای کارهاش داوطلب میشم. پس بهترین راه همینه که کاووس کنارم بمونه…
هر ثانیهای که میگذشت بدنم داغتر میشد، طوری که دیگه حتی نمیتونستم لباسهای تنم رو تحمل کنم. با بیتابی نالیدم:
– خیلی گرممه کاووس.
اگر از خواندن رمان اسارت بی پایان لذت بردید، پیشنهاد میکنیم که به رمانهای زیر نیز نگاهی بیندازید:
برای دسترسی به دنیای گستردهای از رمانهای جدید و به روز، به انجمن نودهشتیا بپیوندید. این انجمن مکانی است برای علاقهمندان به رمانهای ایرانی و خارجی که میتوانند آخرین آثار منتشر شده را دانلود و مطالعه کنند. برای عضویت در این انجمن، میتوانید روی لینک زیر کلیک کنید:
کلیک کنید برای عضویت در نودهشتیا
اگر شما نویسنده رمان اسارت بی پایان هستید و از انتشار رمان خود در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف رمان خود را ارسال کنید. تیم نودهشتیا به سرعت به درخواستهای شما رسیدگی خواهد کرد.