رمان سبز آبی سفید داستان میعاد تهرانیچی، یک ورزشکار موفق است که به دلیل آسیب دیدگی از پایش مجبور میشود به فیزیوتراپی مراجعه کند. او با دکتر حریر حامدی، شاگرد باهوش و موفق دکتر کامران سلحشور، آشنا میشود. در ابتدا، رابطه آنها صرفاً یک رابطه دکتر و بیمار است، اما با گذشت زمان علاقهای عمیق بین آنها شکل میگیرد. در این میان، یک راز پنهانی در گذشته کامران وجود دارد که تأثیرات زیادی بر زندگی میعاد و حریر خواهد گذاشت.
میعاد تهرانیچی، ورزشکاری موفق و خوشتیپ، که به دلیل آسیبدیدگی مجبور به مراجعه به فیزیوتراپ میشود، با دکتر حریر حامدی آشنا میشود. این آشنایی ابتدا تنها در حد یک ملاقات دکتر و بیمار است، اما با گذشت زمان، علاقهای عمیق بین میعاد و حریر شکل میگیرد. این علاقه در حالی رشد میکند که هر دو درگیر مشکلات شخصی و عاطفی هستند. در این میان، گذشته دکتر کامران سلحشور، استاد حریر، در کنار چالشهای زندگی شخصی آنها، پیچیدگیهای بیشتری به داستان اضافه میکند.
با سردرد بدی روزش را شروع کرده بود.
شب قبل آنقدر تلخ و سخت سپری شده بود که حتی فکر کردن دوباره به آن باعث میشد درد بیشتری حس کند.
خندهدار اینجا بود که فکر نکردن به آن هم غیرممکن بود.
از کامران و میعاد عصبانی بود و از خودش بیشتر که اجازه داده بود کسی به او نزدیک شود و احساساتش زیر خودخواهی مردانه دوباره آسیب ببیند.
مقابل آینه ایستاد و رژ ماتی به لبهایش کشید. صورتش رنگ پریده و چشمانش پف کرده و بیخواب بود،
اما نمیخواست حتی یک دقیقه هم دیرتر از روزهای قبل به کلینیک برسد.
مهم نبود که چه بر سر آدمها میآمد. چرخش دنیا ادامه داشت و نمیخواست به خاطر هیچ مردی متوقف بماند…
با برداشتن کیفش از آپارتمان خارج شد و سمت پارکینگ رفت.
بعد از کارش مستقیم به خانهی سودی جان میرفت و سپهر را محکم بغل میکرد.
مهم نبود که پدرش او را نمیخواست و برای دور کردن آنها از زندگیاش هرکاری میکرد.
برای لبخند شیرین پسرک حاضر بود هر روز بمیرد، یادآوری سپهر باعث شد حس و حال بهتری داشته باشد.
مادر شدن به او قوی بودن را هم یاد داده بود.
زنها شاید از دوست داشتن یک مرد آسیب میدیدند اما مادرها فرق داشتند.
آنها به راحتی نمیشکستند و زمانی که پای بچهشان به میان میآمد انجام هیچ کاری برایشان اشتباه نبود.
وقتی سوار اتومبیلش شد پخش را روشن کرد و کمی صدا را بالا برد. مهم نبود کدام آهنگ پخش میشد.
همین که چیزی بود تا ذهنش را به سمت و سوی دیگری ببرد کافی بود.
با صدای زنگ خوردن تلفن همراهش صدا را کم کرد، با لمس گوشی هدیهی میعاد پوزخندی روی لبش نشست …
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا، هزاران رمان آنلاین و آفلاین را همزمان مطالعه کنید.
اگر شما نویسنده این رمان هستید و از انتشار آن رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف دهید.