پست های ویژه
دانلود رمان غریبه آشنا به قلم منیر مهریزی مقدم با لینک مستقیم
دانلود رمان غریبه آشنا به قلم منیر مهریزی مقدم با لینک مستقیم
رمان غریبه آشنا اثری جذاب از منیر مهریزی مقدم است که روایتگر داستانی عاشقانه و پر فراز و نشیب است. داستان زندگی لیلا، دختری که از خانواده‌ای گرم و صمیمی در شهرستان به تهران مهاجرت می‌کند، مخاطبان را به دنیای شیرین و گاه تلخ عشق می‌برد. مواجهه لیلا با ایلیا، همکلاسی ثروتمند و عاشقش، سرآغاز ماجراهایی هیجان‌انگیز و تاثیرگذار می‌شود که در نهایت تصمیمات زندگی آنها را تغییر می‌دهد. اگر عاشق داستان‌های احساسی هستید، این رمان یک انتخاب بی‌نظیر است.
اگر از رمان غریبه آشنا لذت بردید، پیشنهاد می‌کنیم این آثار را نیز بخوانید:
دانلود رمان غریبه آشنا داستان دختری به نام لیلا را روایت می‌کند که در خانواده‌ای صمیمی و سالم در شهرستان زندگی می‌کند. پس از قبولی در دانشگاه تهران، برای ادامه تحصیل به این شهر بزرگ مهاجرت می‌کند. در دانشگاه، با همکلاسی خود ایلیا آشنا می‌شود؛ ایلیا پسری از خانواده‌ای ثروتمند و صاحب یکی از بزرگ‌ترین جواهرفروشی‌های تهران است. ایلیا که شیفته لیلا شده، برای به دست آوردن دل او تلاش می‌کند. اما عشق آنها با مخالفت شدید خانواده ایلیا مواجه می‌شود. آیا عشق آنها بر این موانع پیروز می‌شود؟
“چشم که باز کردم با دیدن خورشید در وسط آسمان تعجب کردم! روی صندلی‌ام جا به جا شدم و نگاهی به ساعت مچی‌ام انداختم: اوه… چهار ساعت کامل خوابیدم.
بابا با محبت به رویم لبخند زد و گفت: – ظهرت بخیر، حالا یه کمی می‌خوابیدی. به روی مهربانش لبخند کم‌رنگی زدم و گفتم:
– چقدر خوابیدم. باور کنید اصلاً هیچی نفهمیدم!
خم شد، در حالی که لیوان و فلاسک را از کنار ساک برمی‌داشت، گفت: – حتماً دیشب به اندازه کافی نخوابیده بودی! خوب شد که کمی استراحت کردی.
نصف لیوان چای ریخت و به دستم داد. چای را گرفتم و تشکر کردم و با لذت بو کشیدم. -چای بوی مامانو می‌ده! و بعد با ناراحتی سر تکان دادم و گفتم:
-الان مامان تنهاست، یعنی داره چی کار می‌کنه؟
بابا لبخند آرامی زد و گفت: – نگران نباش، خاله تنهاش نمی‌گذاره! بهش گفتم امشب همون جا بمونه، فردا شب هم من برمی‌گردم.
نفهمیدم که کی چای‌ام را تمام کردم! غرق در افکارم به بیرون و بیابان برهوت زل زده بودم که بابا لیوان خالی را از دستم گرفت.
ساندویچی آماده را به دستم داد. آخ که چقدر گرسنه بودم و بهم مزه داد. از بابا تشکر کردم و تا رسیدن به تهران دستش را میان دستم گرفتم.”
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراه خود، به هزاران رمان آنلاین و آفلاین دسترسی داشته باشید و در دنیای داستان‌های جذاب غرق شوید.
اگر شما نویسنده این رمان هستید و از انتشار آن در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، می‌توانید درخواست حذف رمان خود را ثبت کنید.
