رمان سایه پرستو داستان آرنگ راستگو، مردی ۳۳ ساله، استاد آمار و کارمند اداره بورس را روایت میکند. آرنگ پس از تجربه خیانت در ازدواج اولش، از عشق و زنها ناامید شده و تبدیل به فردی شکاک، مغرور، تندخو و وسواسی میشود. زندگی او تا جایی پیش میرود که با پناه، دختری هنرمند، شیطون و پرانرژی آشنا میشود. این آشنایی در ابتدا هیچ امیدی به تغییر شخصیت آرنگ نمیدهد، اما پناه تاثیرات غیرقابل پیشبینی در زندگی او میگذارد.
آرنگ راستگو پس از تجربهای تلخ از ازدواج اول و خیانت همسرش، به فردی سرد و بیاحساس تبدیل میشود که هیچ اعتقادی به عشق و زنان ندارد. اما دست سرنوشت او را با پناه آشنا میکند. پناه دختری است هنرمند و پرانرژی که برخلاف آرنگ، به زندگی با امید و انرژی مینگرد. این دو شخصیت کاملاً متفاوت با یکدیگر مواجه میشوند و رفته رفته رابطهای پیچیده و عاطفی میانشان شکل میگیرد. آیا آرنگ قادر به تغییر خود خواهد بود و میتواند به پناه اعتماد کند؟
پگاه با نگرانی گفت: جواب نداد؟
- اصلا خاموشه بوق نمی خوره تا جواب بده!
پگاه زد روی دستش: وای خدا چیشده! این دختر تا الان باید رسیده باشه.
گیلدا: خب به همکاراش زنگ بزنید شاید هنوز دارن ضبط میکنن!
نگاه نگرانم روی پگاه نشست که در جواب گیلدا گفت: من شماره شون و ندارم!
بهم نگاه کرد و بغض آلود گفت: نکنه تصادف کرده باشه؟
کلافگی، عصبانیت، نگرانی اینا تمام حسای بدی بود که داشتم و تنها چیزی که الان آرومم می کرد این بود که در باز بشه و پناه صحیح و سالم بیاد داخل…- پگاه منفی بافی نکن، بچه نیست که حتما تا چند دقیقه دیگه میرسه!
مرد بودن این بود؟ اینکه خودت غرق در نگرانی باشی اما نتونی حرفی بزنی و به همه امید بدی؟
آره من از درون داشتم تیکه تیکه می شدم اما باید یه جسم استوار باقی بمونم تا بیشتر از این باعث ترس بقیه نشم…
راستین لوگو به دست کنارم ایستاد و همونجور که متفکر به لوگوی هزار کاره ش زل زده بود گفت: عمو آرنگ این طوری بسته میشه؟
لوگو رو از دستش گرفتم و گفتم: بسته میشه نه سرهم میشه.
روی مبل نشستم اما تمام اجزای بدنم بسیج شده بودن تا یه راهکاری پیدا کنن. در همون حین به پگاه گفتم: شماره متین و بگیر!
گیلدا: غروب که اینجا بود گفت میره ویلا، بنظرت آنتن میده؟
_این چه سوالیه؟ غریدم! _حالا بگیرید جای کآلم یکن گذاشتن…
نگاهم و معطوف الگو کردم و یه دونه از روش سر هم کردم…
پگاه: بوق خورد بوق خورد…
سریع برگشتم چشمام برق زد و با هیجان و پرسیدم: کی؟ گوشی پناه؟
پگاه: نه متین!
انرژیم فروکش کرد و فقط داشتم به این فکر می کردم که اگه پناه بخاطره حواس پرتی همیشگیش امشب مارو حرص داده باشه یه صحبت جدی باهاش می کنم!
برای دسترسی به هزاران رمان آنلاین و آفلاین، اپلیکیشن نودهشتیا را روی تلفن همراه خود نصب کنید. با این اپلیکیشن همیشه رمانهایی جذاب در دسترس خواهید داشت.
اگر شما نویسنده رمان سایه پرستو هستید و از انتشار این رمان در سایت نودهشتیا رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف دهید.
دانلود رمان سایه پرستو و دیگر رمانهای جذاب در سایت نودهشتیا! 🌟