دانلود رمان جاوید در من… درباره زندگی آرامِ دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان، اين زندگی آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
تا آخر شب از کنار مادرجان تکان نخوردم و غرهایش را به جان خریدم.
دائم می گفت بروم ببینم لیلا یک دفعه کاری چیزی نداشته باشد.
نمی خواستم بروم. از رویت دوباره غول بیابانی می ترسیدم.
از دیده شدن توسط و نداد هم ترس بدی در جانم ریشه داشت.
امشب اگر تمام می شد و من در تختم آرام می گرفتم، برایم اتفاق خوبی تلقی می شد.
بابا – لعیا بابا چرا هیچی نمی خوری؟
مادرجان – باید رژیم بگیره… شام براش سمه.
نیشخند زدم. نمی دانم چرا مامان و مادرجان فکر می کردند که همه باید اندام عالی داشته باشند.
من به همین چاق بودن و راحتی ام راضی بودم. اصلا من این خودم را دوست داشتم.
بابا – رژیم برای چی بگیره؟… دخترم خیلی هم خوبه… زیباست…. آدم لذت می بره از نگاه کردن بهش.
عمو – فکر زیبا آدم رو زیبا میکنه… لعیا فکرش زیباست.
مادرجان چشم غره ای به پسرانش رفت و من به خنده افتادم.
خنده ام شاید تلخ بود. اما به هر حال خندیدم و بابا به خنده ام لبخند زد.
ليلا و ونداد که رقص دو نفرشان را برای اختتامیه مراسم انجام دادند، پانچم را پوشیدم.
مامان و بابا در حال بدرقه مهمان ها بودند و من گوشه ای نزدیک درب باغ منتظرشان ایستاده بودم.
لهراسب باید عمو و مادرجان را به خانه می رساند و خدا را شکر می توانستم تمام راه برگشت را بخوابم.
تکیه به دیوار داشتم و مرد غول پیکر را دیدم که با تعارفات بی نهایت خاله نزدیک شد.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان جاوید در من... درباره زندگی آرامِ دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان، اين زندگی آرام دستخوش نوساناتي مي شود.