![دانلود رمان لمس دشمن به قلم holly_renee با لینک مستقیم](https://shayste.com/wp-content/uploads/2024/10/photo14288469368-300x300.jpg)
دانلود رمان لمس دشمن به قلم holly_renee با لینک مستقیم
دانلود رمان لمس دشمن به قلم Holly_Renee با لینک مستقیم
مشخصات رمان:
- نام رمان: لمس دشمن
- نویسنده: Holly_Renee
- ژانر: عاشقانه، انتقامی
- تعداد صفحات: ۶۸۸
- فرمت: پیدیاف (PDF)
معرفی رمان:
رمان لمس دشمن داستان جوزی، دختری است که پس از مرگ مادرش مجبور میشود با پدر، مادر ناتنی و برادر ناتنیاش به شهر دیگری منتقل شود. او نمیداند در آن شهر چه سرنوشت و تغییراتی در انتظارش است. بک کلرمونت، پسری زیبا و بیرحم که تمامی قدرت و کنترل شهر را در دست دارد، با هدف انتقام از جوزی وارد زندگی او میشود. رازهایی از خانواده جوزی به او منتقل میشود که بک را به دشمنی تمام عیار با جوزی تبدیل میکند.
خلاصه رمان:
پس از مرگ مادر جوزی، او مجبور میشود به همراه خانواده ناتنیاش به شهری جدید برود. در آنجا جوزی با بک کلرمونت آشنا میشود. بک که یک شخصیت بیرحم و انتقامی است، جوزی را به عنوان هدف انتقام خود قرار میدهد. در این میان جوزی از احساسات پیچیدهای که نسبت به بک پیدا میکند، گیج میشود و وارد یک بازی پیچیده و دردناک میشود.
بخشی از رمان:
(بک) جوزی همینطور که با الى سوار صندلی عقب میشد به شدت عصبانی بود. نمیتوانستم جلوی لبخندمو بگیرم وقتی درو پشت سرش بستم.
-ما چه غلطی داریم میکنیم؟
اولی نزدیک کاپوت اس یو وی من ایستاد و میدونم فکر میکرد که دیوونه شدم. اهمیتی برام نداشت. به چیزی توی وجود اون دختر بود که مشتاقم میکرد بهش نزدیک بشم.
من میخواستم نابودش کنم اما جایی که بتونم اینو ببینم. میخواستم این کارو جایی انجام بدم که به صندلی ردیف جلو برای دیدنش داشته باشم.
-دوتا دختر گیج رو میرسونیم خونه. کلید اموتو هوا انداختم و دوباره با دستم گرفتم.
-میدونی که منظور من این نبود.
بين منو کارسن نگاهشو چرخوند اما کارسن هم به اندازه اون خبر داشت. اونا بهترین دوستام و بیشتر مثل برادرام بودن.
با اینکه میدونستم اونا هم به اندازه من از لوکاس وس متنفرن اما بازم اندازه من نبود. اونا هم به فرانکی نزدیک بودن اما فرانی خواهر کوچولوی اونا نبود.
اونا مجبور نبودن گریه کردنش رو تماشا کنن بدون اینکه کمکی از دستشون بربیاد. طوری گریه میکرد که از وقتی یه دختر کوچولو بود اینطوری گریه نکرده بود.
اونا میتونستن ببینن که فرانکی چه قدر از اون روز تغییر کرده اما من با تمام وجود حسش میکردم. هر ثانیش رو و این داغونم میکرد.
-سوار ماشین لعنتی شو اولی. در سمت راننده رو باز کردم و سوار شدم. جوزی مستقیم پشت سرم نشسته بود و تا وقتی که توی دیدم نشسته بود نمیتوانستم جلوی خودمو بگیرم تا مدام آینه جلو رو چک نکنم…
با نگاه خطرناکش به من خیره شده بود. خیلی عصبانی بود تا این حدش کاملاً واضح بود اما به هیچ وجه امکان نداشت بذارم ویل هالیس اونا رو به خونه ببره…
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید:
اگر شما نویسنده لمس دشمن هستید و از انتشار رمان خود در این سایت رضایت ندارید، میتوانید درخواست حذف آن را ارسال کنید.